پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۲۸۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

حال:
بعداز ظهر که برای ملاقات آوا به بیمارستان رفته بودند، لرزش پلک آوا را دیده و متوجه شده بود که خواهرش تظاهر به خواب بودن می‌کند. چیزی به رویش خودش نیاورده و از همه خواسته بود زودتر اتاق را ترک کنند تا او استراحت کند. نمی‌خواست خواهرش مجبور به ادامه‌ی این نمایش سخت باشد. وقتی بچه بودند هم اهل دعوا و داد و فریاد نبود. تنها یکبار با علی، پسر عمه مرضیه دعوا کرده و سرش را شکسته بود. ب

1474
476,837 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلی

    00

    چقدخوبه داداش داشته باشی واون حامیت باشه🥹

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺🌺

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید